پسر گرسنـﮧ اش می شود ، شتاباטּ بـﮧ طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیواטּ می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنـﮧ بودم "
پدر ایـטּ را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است
منبع : دنیا از آن توست
خدا هیچ پدریو شرمنده زنو بچه اش نکنه
هیچی ندارم بگم جز اینکه موافقم
آرامش
آنست که بدانی
در هر قدم
دست تو در دست خداست
تنہِایے
یعنے اگہِ ہِزار بار ہِم از اول تا آخر لیست
شماره ہِاے موبایلت رو نگاہِ کنے ،
نتونے یک نفر رو پیدا ڪنے ڪہِ باہِاش בرב בل ڪنے . . .